توکل


 

به تو توکل می کنـــم 

.

.

همین

به تو

عجب دنیای عجیبی است. من می آیم و میروم و برای خواستن موجودی که همین است سرنوشتش اشک می ریزم... 

و خلقتی که در به کن فیکون شماست! 

امیدوارم از این بدتر نشوم، دل چرکین تر و دل بی امیدتر. 

معصیت ها و قصاوت دلــــــــــــــم را جه می کنم؟ نمی دانم ... قصی القلب بودن من به اندک یاد ان وادی ناکجاآبادت نرم می شود خدایا .. 

می شود شما هم کمی نرمی کنید؟ می شود کمی دست شفابخش بر سرم بزنی؟ 

می شود کمی دل تنگم را نوازش کنی؟ 

خدایا

من همان طائر توام هااا ... من همانم که آسایشم دادی، محمــــــــــــدم دادی، دل آسمانی اش را برای دل کوچکم تپاندی، همان که عشق نساء ی روزهای طلایی تو را در خود دارد، من همان آدمم 

بله

می دانم معصیت ها را! 

می دانم دل شکستن ها را! 

می دانم پشت سر حرف زدن ها! 

می دانم لقمه ها را! 

می دانم

خدایا عشق و دردو دل را برای همچین روزی گذاشتی دیگر....

 

یادت نرود

من توکل کرده ام بر تو. 

مدد